₹ BEST blog ₹



#بگو_سیب 

لیلی کلا از برنامه خارج شد و عصبی غرید: اتفاق از این بدتر که من و حیوون کرده‌.
خنده دوباره به لب های  پوریا  حمله کرد و اون به سختی جلوشون و گرفت: گفتم که یه شوخی بود.فراموش کنین.
و بعد بدون هیچ نگاهی به هیچ کدوممون رفت سرجاش و من خیره ی سرش که به جلو خم شد حس کردم که داره خندش و بی صدا آزاد می کنه.
نگاه لیلی چرخید روی من و من چشمامو با آبرنگ مظلومیت رنگ دادم: ببخشید خب ٬ فقط شوخی بود.
سرش و به پشت صندلیش تکیه داد و با گذاشتن هدفون بی سیمش میون گوشاش لب زد: می خوام تا وقتی نرسیدیم صدات و نشنوم.
خندم و به زور قورت دادم و بعد زدن چشمکی به بچه هایی که صندلی پشت ما نشسته بودند و بی صدا می خندیدند منم به پشتی صندلیم تکیه زدم.مأموریت با موفقیت انجام شده بود.


***


نگاهم و به پله های سنگی مقابلم که مثل یک طناب به طرف بالا رفته بودند کشیدم و لبم و داخل دهنم کشیدم ٬ هیچی از طعم برق لب توت فرنگیم باقی نمونده بود.صدای لیلی توجهم و به طرفش جلب کرد: چندتاست؟!
روی پیشونیم و خاروندم و با صدای ناله مانندی زمزمه کردم: دقیقا هزارتا پله‌.
لیلی آب دهن قورت داد و نگاهش و از پله ها به من داد: می خوای با این نفس نصفه و نیمه ات بری بالا؟!
شونه بالا انداختم: می رم ببینم تا کجا این نفس باهام یاری می کنه‌.
اخماش رو تو هم کشید و دوباره به پله های سنگی خیره شد: من حتی با دیدنشون هم پاهام درد می گیره.
لبخندی زدم و خیره ی مردی که داشت نی های سبز تزیینی که معمولا داخل گلدان استفاده می کردند می فروخت یک فکر ٬ مثل یک جرقه ی کوچیک تو ذهنم روشن شد.بی توجه به لیلی به طرف مرد رفتم و با خرید دوتا از اون نی های زخیم ٬ کلفت و بلند ٬ به جانب لیلی برگشتم‌.سوالی نگاهم کرد.بچه ها اکثرا بالا رفتن و شروع کرده بودند و فقط پوریا راد و چندتا از اساتید مونده بودند تا عقب تر از اون ها حرکت کنن.یک چوب و میون دستای لیلی جا کردم و توضیح دادم: به عنوان عصا برای راحت تر بالا رفتن می شه ازش استفاده کرد.
لبخند روی لبش پخش شد و نگاهم کرد: ترشی نخوری یک چیزی می شی.
اسپری ام و تو جیبم جا زدم و فقط دوربینم و برداشتم و کولمو دوباره تو ماشین قرار دادم و همراه لیلی شروع به بالا رفتن از پله ها کردیم.سعی می کردم آروم بالا برم تا نفسم به خاطر فعالیت زیاد کم نیاره و میون این همه آدم ضایعم نکنه.
لیلی هم به خاطر من آروم حرکت می کرد و هردو با دوربینامون حین حرکت عکس هم می انداختیم.پله های شیب ریزی داشتند که مطمئن بودم اگه کتونی های خوبی پام نبود صدباره لیز خورده بودم.لیلی خسته از بالا رفتن از یکی از خانم هایی که داشت برمی گشت پایین پرسید چقدر مونده و اون خانم با یک لبخند دلسوز زمزمه کرد : چیزی نمونده‌.
همین انگار یک جون دوباره به پاهای خستمون داد که باعث شد کمی سرعتمون و بیش تر کنیم.نگاهم مرتب میون اطراف می چرخید و چشمام مثل یک شکارچی ماهر برای لنز دوربینم سوژه جمع می کرد.لیلی هم غرق عکاسی و بالا رفتنش چشم می گردوند میون اطراف تا سوژه های نابی رو شکار کنه.
وجود اون نی بلند به عنوان یک اهرم یا عصا باعث می شد راحت تر بالا برم و من مونده بودم اگه می خواستم به یک قله صعود کنم چه می کردم.لیلی فاصلش و بامنی که تقریبا داشتم از شدت نفس تنگی کم می آورم کوتاه کرد و با حالت زاری زمزمه کرد: اون زنه که گفت چیزی نمونده‌.
از پرنده ای که میون درختای اطراف پله ها داشت پرواز می کرد عکسی گرفتم و حین پایین آوردن دوربینم و برداشتن دوباره عصای نی مانندم جواب دادم:خواسته امید بده بهت.وگرنه نصف رفته بودیم اون موقع.
چشماش و گرد کرد: تو از کجا می دونی؟
لبخندم و عمق دادم: یه پسر حدودا ده ساله کنارمون داشت بالا می رفت و پله هارو می شمرد.چهارصدو خرده ای بودیم تازه اون جا‌.
وا رفته روی پله ها نشست و ناله کرد: خب من اگه می دونستم انقدر رفتیم تازه غلط می کردم ادامه بدم.سر خرم و می گرفتم برمی گشتم پایین.
منم کنارش نشستم و اسپری از جیب شلوارم بیرون کشیدم : غصه نخور حالا.احتمالا دویست تا بیش تر نمونده‌‌.
سرش و روی شونم گذاشت و من یک پاف داخل دهنم زدم و بلعیدمش.چشم بستم و همون طور که سینم و ماساژ می دادم ٬ اسپری رو به جیب شلوارم برگردوندم.هردو بعد کمی استراحت از جامون بلند شدیم و با همون خستگی بالا رفتن و از سر گرفتیم.با شنیدن صدای ساز لبخندمون جون گرفت.مطمئنا بچه های ما بودند که رسیده بودند و بساطشون و راه انداخته بودند.آخرین پله حکم رهایی از یک قفس و داشت ٬ شایدم حکم اون آخرین نفسی که وقتی داری خفه می شی ٬ بی هوا وارد ریه هات می شه‌.لیلی با ذوق دست بهم کوبید و سرش و به سمت آسمون گرفت: بالاخره تموم شد.من اگه بدونم کدوم بی مغزی اومده این بالا قلعه زده می رم اسکلتش و از خاک می کشم بیرون و پودرش می کنم.
#ادامه_دارد 


بگو_سیب 
#پارت_سی‌و‌سه

با دستای لرزون دوربین و بالا کشیدم و دوباره چندتا عکس پشت سرهم انداختم.خواستم عقب بکشم که با خالی شدن یک باره زمین سست زیر پام ٬ قلبم به کف پام سقوط کرد و قبل از این که جیغی بکشم یک دست قوی دور بازوم حلقه شد و من و عقب کشید‌.
شاید همه ی این حادثه ها فقط در چندثانیه اتفاق افتاد اما ترسی که درون وجودم مثل
یک جوهر در آب پخش شد منو در حد یک قطعه یخ شناور تو اقیانوس های قطبی سرد کرد.نفس حبس شدم با کشیده شدنم به عقب پر صدا آزاد شد و با دستی که روی قلب پرریتمم نشسته بود ٬ به عقب و سمت ناجیم برگشتم و با دیدن پوریا و اون اخم ریزش چشمام و چندلحظه بستم.واقعا اگه منو نمی گرفت از روی گاردریل به اون طرف پرتاب می شدم‌ ؟!
صدای جدی اما آرومش زیر گوشم بلند شد: راه های بهتری هم واسه بغل کردن مرگ وجود داره.
چشمم و آروم باز کردم و خیره ی نگاه نزدیکش و هرم نفس هاش که روی صورتم پخش می شد ٬ مسخ و شکه نالیدم: اصلا نفهمیدم چی شد.


اخمش غلظت پیدا کرد.بازوم و رها کرد و فاصله شو کمی زیاد کرد: این چه طرز عکاسیه؟!همه ی بدنت و خم کرده بودی سمت دره.


هنوز نفسم درست جا نیومده بود.برای بالا اومدن نفسم چندتا سرفه کردم و خم شدم و دست به زانو هوا رو بلعیدم.دوباره فاصله رو کم کرد: حالت خوبه؟!


کوتاه چشم بستم تا به خودم مسلط بشم و اون ترس آشیونه کرده میون قطره به قطره ی خونم و با پادزهر بی تفاوتی خنثی کنم.سرمو کمی بلند کردم: خوبم.فقط ترسیدم.
نفسش و بیرون فرستاد و دوباره اخم کرد٬ لبخند به همه ی آدما میاد اما اخم ٬ فقط معدود چهره ای رو زیبا می کنه و اون جزء اون معدود ها بود: من کی رو آوردم مواظب بچ ها باشه! یه دختر شیطون و سر به هوا که خودش فقط یک نفر و می خواد مواظبش باشه.


لحنش نرم بود‌.برخلاف اخمش انگار با حرفش می خواست ذهنم و از اون لحظه پرت کنه.موفق هم بود.صاف شدم و دست به کمر زدم و با یک اخم مصنوعی و پر شرارت تو چشماش خیره شدم: این دختر شر و شیطونی که می گین به جاش تلافی این حرفتون و در می آره.شک نکنین.
یه ابروش بالا پرید و دست به سینه شد.چقدر سخت بود کنترل انگشتام تا دور دوربینم حلقه نشن و ازش تو این حالت عکس نگیرن ٬ کمی سرش و پایین آورد تا اختلاف قدمون کم تر شه و زمزمه کرد: اهل تلافی کردنم هستی؟!


#ادامه_دارد


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران
قیمت: 40,000 تومان


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران


آموزش بهترین و کاربردی ترین تکنیک ها در تابلو خوانی به روش حرفه ای های بورس ایران


برای داشتن یک سرمایه گذاری موفق و سود آوردر بورس ایران باید حتما پاسخ سوالات زیر را بیاموزید!!



  1. بهترین زمان جهت خرید سهام یک شرکت چه موقع است.

  2. در چه شرایطی باید اقدام به فروش سهام کنیم .

  3. تابلو خوانی چیست و چگونه از آن استفاده کنیم.

  4. بهترین فیلترها برای نوسانگیری در بورس تهران چیست و چگونه از آن استفاده باید کرد.

  5. و چندین سوال دیگر.


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران


   
تکنیک ها و ترفندهای نایاب چیست؟

در این فایل بصورت بسیار ساده و قابل فهم برای همه افراد اعم از مبتدیان و قدیمی های بازار سرمایه ، اصول تابلو خوانی و تکنیک های تشخیص زمان خرید و فروش سهام و همچنین تشخیص سهام مناسب برای خرید با توجه به شرایط بازار به همراه مثالهای عملی ، آموزش داده شده است.



این فایل براساس سالها تجارب ارزنده حرفه ای های بازار سرمایه جمع آوری شده است پس اگر بدنبال کسب سود حداکثری در بورس ایران هستید حتما این مجموعه را مطالعه کنید.



این مجموعه شامل موارد ذیل می باشد.
1-    اصول تابلو خوانی حرفه ای های بازار چگونه است؟
2-    فیلتر های بورس تهران چیست و کارکرد آنها چگونه است؟
3-    تکنیک خرید سهام در بازار منفی چگونه است؟


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران


   
آموزش ترفندهای معامله گری که حاصل سالها تجربه در بازار بورس ایران می باشد.


آیا می دانید حرفه ای های بازار سرمایه از چه روشی برای تشخیص زمان خرید یا فروش سهام استفاده می کنند؟



آیا می دانید با استفاده از روش های تابلو خوانی می توانید آغاز یک روند (صعود یا نزول ) را در بورس پیش بینی کنید؟


  
آموزش تابلو خوانی در بورس
آموزش تابلو خوانی در بورس یکی از آموزش هایی می باشد که هر سرمایه گذار باید آن را بیاموزد تا بتواند درک بهتری نسبت به تابلومعاملات و برخی تکنیک های معاملاتی در بورس داشته باشد. شناخت و خواندن تابلو معاملاتی در بورس صرفا نگاه کردن قیمت ها و برخی مولفه های معاملاتی در سهم نیست بلکه سرمایه گذار باید قادر به درک بخش های موجود در صفحه معاملات باشد. اینکه سرمایه گذار قیمت های معاملاتی مانند آخرین معامله، قیمت پایانی و … را می بیند باید بتواند به درستی ان را تفسیر کند که این موضوع جز با آموزش تابلو خوانی در بورس امکان پذیر نیست.
   


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران


   
آیا می دانید که، بیش از 90 درصد افرادی که وارد بازار بورس می شوند ، طی 90 روز بیش از نیمی از سرمایه خود را از دست می دهند !؟




نگاهی به کارنامه سرمایه گذاری خود بیاندازید.
 تا چه زمانی می خواهید پیرو راه سایر سرمایه گذاران باشید و از پیشنهادات خرید و فروش آنها استفاده کنید.
از همین الان شروع کنید و تولدی تازه در عرصه معامله گری خود ایجاد نمایید.
                                    


                                     قطعاً ما در مسیر راه کمک حالتان خواهیم بود.


تکنیک ها و ترفندهای نایاب بورس تهران


   
شما جزو کدام دسته از افراد هستید؟

-  آیا شما از آن دسته افراد هستید که روشهای تحلیل بازار را می دانید ولی باز نمی توانید سود مورد نظرتان را کسب کنید؟



-  آیا یک حرفه ای هستید و به دنبال روشهایی برای بالا بردن درصد موفقیت خود هستید و یا تازه وارد بازار بورس شده اید و قصد دارید مانند حرفه ای عمل کنید؟


-آیا از زیان بسیار در بازار خسته شده اید؟



- آیا میزان سود شما از بازار کم است و این امر شما را از بورس دل زده کرده است؟



شما می توانید!!!
با اجرای کامل تکنیک های ناب معامله گری در بورس ایران ، دیگر نگران ضرر و زیان از بازار نباشید و به راحتی از این بازار بزرگ کسب سود کنید.



وم اتخاذ استراتژی مشخص در خرید


در خیلی از موارد فعالان بورس به این نکته پی می برند که نیاز به استراتژی مشخص و رفتار هایی مبتنی بر تحلیل در خرید سهام دارند اما در بسیاری از موارد اکثر این خریداران به صرف اینکه فرد یا افراد دیگری مبادرت به خرید زیادی از سهام یک شرکت نموده اند و به گمان اینکه این افراد از پشت پرده تصمیم‌گیری‌های برخی شرکت ها اطلاع دارند مبادرت به سرمایه گذاری در آن شرکت ها می نمایند که این  ممکن است به ضرر خریدار تمام شود در بورس  باید استراتژی و رفتار خودتان را باید داشته باشید و با در نظر داشتن اخبار و همچنین شایعات در کنار تحلیل شاخص ها و صنعت های مختلف بهترین نماد هایی راکه گذشته مثبتی داشته اند و انتظار می رود در آینده نیز از تصمیمات ریسکی پرهیز می نمایند را انتخاب نمایید.


نکته : این محصول بصورت pdf می باشد.

خرید

#بگو_سیب 

#دل_نوشت_ناب

#پارت_بیست‌و‌نه


گیر ماشین و زد و سری برام ت داد.هردو از عرض خیابون گذر کردیم و نگاه پوریا موقع چرخیدن و صدا کردن یکی از بچه ها روی من نشست.عینک آفتابی شو از روی چشماش به روی موهاش سر داد و چند قدم فاصله ی بینمون و طی کرد٬ لیلی دستمو از هیجان فشرد و سر زیر گوشم کرد: یعنی کوفتت بشه٬ بگو خب.

برای این که اذیتش کنم خندیدم و جواب دادم: خب‌.

نتونست چیزی بگه ٬ چونپوریا راد بهمون رسید و با اون نگاه همیشه مغرور اما موقرش بهمون سلام کرد٬ جواب سلامش و با لبخند دادم و لیلی فکر کنم غش کرد که انقدر با تأخیر سلام داد.پوریا نگاه کوتاهی به جانب لیلی انداخت و چشم در چشمم پرسید: معرفی نمی کنین؟

به طرف لیلی چرخیدم که به شکل عجیبی مظلوم خودش و جلوه می داد٬ از کاراش خندم گرفته بود: بل حتما٬ ایشون لیلی کریمی از دوستان من هستن و خب فکر می کنم لیلی جان شما رو خوب بشناسن.

لبخند محوی زد و سری برای لیلی خم کرد: خوشبختم خانوم.

لیلی لبخند محجوبانه ای زد که اگه جاش بود بهش کلی می خندیدم و سرش و کج کرد: من بیشتر آقای راد٬ باعث افتخاره دیدنتون.

پوریا تنها در جوابش سر ت داد و رو به من کرد: شما تو اتوبوس اول جاگیر شین.هوا سرده٬ بشینین تا همه بیان و حرکت کنیم.

سری از دور برای چندتا از اساتید دیگه که تازه رسیده بودن ت دادم و به پوریا راد خیره شدم٬ چشماش یک جهان عجیبی بود٬ یک جهان پر از معما ٬ که با یک جاذبه ی عمیق انسان و محکوم محکوم می کرد به خیره شدن درونشون.یک حس که برام به شدت ناشناخته و گنگ بود٬ سری ت داد و به سختی نگاهم و ازش گرفتم: باشه.پس فعلا.

سری ت داد و به طرف اساتید تازه رسیده رفت و منم دست لیلی که هنوز محو جای خالیش مونده بود رو کشیدم و به طرف اتوبوس اول رفتیم٬ یه سری از بچه ها داخلش نشسته بودن٬ پسرها با دختر ها شوخی می کردند و هیاهوی عجیبی به وجود آورده بودند‌.با دیدنم چندتا از بچه های کلاسم جیغشون هوا رفت و انگار همین برای درست شدن حال و هوای لیلی کافی بود٬ با شیطنت پشت سر جیغشوت سوت کشید و من با دیدن نگاه پوریا که به طرف اتوبوس برگشت با خجالت پای لیلی رو پرس کردم.صدای آخ بلندش بچه هایی مه متوجه کار من شده بودند رو به خنده انداخت٬ از فرصت استفاده کردم و انتهای اتوبوس پیش چندتا از بچه های کلاس خودم جاگیر شدیم٬ لیلی با اخم کنارم نشست و هردو کوله هامون و زیر پامون قرار دادیم.


#ادامه_دارد 

__________________________


#بگو_سیب 

#دل_نوشت_ناب 

#پارت_سی


با خنده به چهره ی اخموش نگاهی انداختم٬ رد کف کفشم روی کتونیش جا مونده بود و داشت پاکش می کرد: خب حالا٬ چه اخمی هم کرده٬ یعنی متوجه نبودی همه بیرون با صدای سوت بلندت برگشتن و تو ماشین و نگاه انداختن؟

پشت چشمی برام نازک کرد و موهاش و عقب روند: کردن که کردن٬ می خوایم بریم خوش بگذرونیم ٬ سوت زدن من چه اشکالی داره؟

با شیطنت ابرو بالا انداختم و وقتی بچه هارو مشغول کار خودشون و کل کل کردنای بامزشون دیدم آروم گفتم: اشکالش اینه که همه فهمیدن این ولوله کار تو بود ٬ میخوای سوت بزنی باید این طور بزنی.

و جلوی چشمای متعجبش خم شدم پشت صندلی تا چهرم تو دید نباشه و انگشت شصت و اشارمو فرو کردم تو دهنم٬ سوت زدن تخصصم بود٬ صدای سوت پشت سرهمم انقدر بلند بود که  صدای جیغ و تو اتوبوس به جریان انداخت.خوشحال از انجام کارم و خندون از نگاه متعجب لیلی سرمو بلند کردم که با یه شک بزرگ مواجه شدم!

درست کنار پنجره نشسته بودم و چرا حواسم نبود ممکنه دیده بشم؟! 

پسری که باهاش یک بار بحث کرده بودم و حتی اسمش و یادم نبود کنار اتوبوس و سمت شیشه ی من ایستاده بود ٬ با یک نگاه خندون و خیره درست وسط چشمام٬ نگاهش به قدری پر از خنده بود که چشمامو با تأسف برای خودم بستم و به سمت لیلی برگشتم٬ زمزمو فقط لیلی می شنید: فکر کنم سوت زدن تو کم تر آبرومو برد.


#ادامه_دارد 


#دل_نوشت_ناب


 


#بگو_سیب 


#پارت_بیست‌و‌هشت 


مست خواب خودمو بغل گرفتم و یه خمیازه بلند بالا کشیدم : چون با سرعت رانندگی کردی ٬ تازه یک ربع به هفته.ما هفت باید میرسیدیم.

دوباره بلند خندید و چشمای آرایش شدش و تاب داد: الان سر یک ربع ناراحتی؟! 

بی خیال حرفش دوباره یه خمیازه کشیدم و دستامو از دو طرف رها کردم تا خواب آلودگیم کم شه: تو چه جوری صبح اول صبح حوصلت اومده انقدر آرایش کردی؟!

تو آینه ی ماشین خودش و نگاه کرد و ابروش و بالا داد: مثل تو باشم خوبه؟عین روح شدی.

آفتابگیر ماشینش و پایین دادم ٬به چشمای پف کردم و صورت بی آرایشم که کلا یه ضد آفتاب رو پوستم خوابیده بود خیره شدم: همه جوره خوشگلم.

نگاهش و به من داد: اعتماد به نفست سقف ماشین و شکافت و رفت هوا!


موهای بیرون اومده از شالم و پشت گوشم فرستادم و کیفم و باز کردم٬ نگاه لیلی روم خیمه زده بود تا ببینه می خوام چیکار کنم.چشمامو چندبار باز و بسته کردم و شیشه ی ماشین و پایین دادم٬ هوای سرد که جریان پیدا کرد باعث کم شدن خواب آلودگیم شد.کیف لوازم آرایشمو از داخل کولم بیرون کشیدم و از میون خرت و پرتای درونش که بیشترش و از مترو خریده بودم برق لبم و بیرون آوردم٬ بوی توت فرنگی می داد و بسیار طعم خوبی داشت.چند بار روی لبم کشیدمش و رنگ پریدگی لبم و کمی جبران کردم.برای از بین بردن پف چشمام هم کاری جز کشیدن خط چشم از دستم بر نمی اومد٬ پریشا اعتقاد داشت خط چشم ٬ چشمای منو ٬ به طرز عجیبی درشت نشون می ده.کمی ریمل هم روی مژه هام زدم و با دست ابروهای دخترونه اما تمیز شدم و مرتب کردم ٬ نگاهمو به نگاه لیلی گره زدم و همراه چشمکی پرسیدم:حالا هم مثل روحم؟

خندید و عینک آفتابیش و میون دستش تاب داد: آره ٬ منتها الان شدی یه روح خوشگل.

چشمامو براش چپ کردم و خودمو تو آینه دقیق نگاه کردم٬ نمی گفتم خیلی خوش قیافم اما میمیک صورتم ریز و ظریف بود.بر خلاف تصور همه ی آدم ها راجع به این که مردم اهواز پوست تیره ای دارند من پوستم روشن بود٬ یعنی اصولا اهوازی ها خیلی هاشون پوست روشنی داشتند و معتقد بودند آفتاب گرم شهرمون ٬ پوست و نمی سوزونه ؛ خیلی هاشون مثل مامان حتی از ضد آفتاب هم استفاده نمی کردند.

چشمای قهوه ایم زیر نور آفتاب ٬ به قدری روشن می شد که آدم و گمراه می کرد و این تصور به وجود می اومد که شاید ٬ عسلی هستند.مژه هام خیلی پر نبود اما بلند و فر خورده بود ٬ من برای پر نشون دادنشون همیشه از ریمل استفاده می کردم.

چهره ی حک شده توی آینه٬ درست مقابل چشمام٬ یک آدم معمولی مثل همه ی آدم های این شهر بود‌‌.

هیچ چیز ممتازی از بقیه نداشت و خب من یاد گرفته بودم و یادم بودم که مامان همیشه ازمون می خواست٬ برای خاص بودن ٬ قلب هامون به شکل ویژه ای ٬ دکور کنیم.مواظب باشیم کی درونش میشینه و کجا میشینه.

نفسم و بیرون فرستادم و شیشه رو بالا دادم تا سرما ٬ بیش تر از این بدنمون و نلرزونه.خوابم پریده بود.

نگاهمو به سه تا اتوبوس نارنجی جلوی آموزشگاه دوختم و لب زدم: بریم؟

لیلی پخش ماشینش و که خیلی صداش کم بود٬ خاموش کرد و با نگاهی به تایمر خودش و بیشتر روی صندلی رها کرد: پنج دقیقه به هفت مونده٬ رأس هفت بریم.

منم مثل خودش بیشتر روی صندلی رها شدم و دستامو روی سینم جمع کردم٬ دیروز با همون شماره ای که پوریا راد ٬ باهام تماس گرفته بود٬ زنگ زده بودم و ازش اجازه گرفته بودم که یه همراه با خودم بیارم ٬ اونم استقبال کرد و با توجه به تعداد زیاد بچه ها بدش نیومد که یک نفر بیش تر٬ برای هدایت بچه ها ٬ همراهمون باشه.


هنوز دو دقیقه بیش تر نگذشته بود که با خارج شدن پوریا راد٬ از آموزشگاه صاف تر روی صندلیم نشستم و خطاب به لیلی لب باز کردم: پوریا راد اومد.

لیلی سریع صاف شد و نگاهش و از پشت عینک آفتابیش به اون طرف خیابون سوق داد: اوف ٬ این بی شرف از عکساشم جذاب تره که.

خندیدم و نگاهمو از پوریا برنداشتم.برای لیلی مبحثی به اسم حیا چیز غریبی بود٬ من هم عینکمو از کاورش خارج کردم و روی چشمم قرارش دادم: تو عکساش و دنبال می کنی یا صداش و؟!

نگاهش و از کنار در آموزشگاه جدا نکرد٬ پوریا همراه همون پسری که وسط سالن باهاش بحث کردم ایستاده بودند و بچه ها کم کم داشتند می رسیدند و دور آموزشگاه شلوغ می شد٬ لیلی با مکث جوابم و داد : تو مگه اینستاگرامش و دنبال نمی کنی؟

شونه هام و بالا انداختم و حین پیاده شدن از ماشین گفتم: نه‌.

دنبالم از ماشینم پیاده شد و صندوق و زد تا وسایلمون و برداریم٬ هردو دوتا کوله ی مخصوص کوهنوردی پر کرده بودیم و من کوله ی همیشگی و همراهم و تو ماشین لیلی می ذاشتم تا برگشتن ٬ عادت داشتم همراهم باشه.

کوله ی بزرگ و مشکی رو ٬ روی دوشم انداختم و به طرف لیلی چرخیدم: بریم؟


#ادامه_دارد 



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه بهشت جنوب عصاره ناب سهند هرزنامه گلوبال کادرو تهران 09129641954 واتس آپ از خود به فرا خود رسیدن... صابکار سایت کفسابی حدیث نفس 花の子 | Hananoko سنجش ناحیه 4 تبریز