#بگو_سیب 


#پارت_بیست‌و‌هشت 


مست خواب خودمو بغل گرفتم و یه خمیازه بلند بالا کشیدم : چون با سرعت رانندگی کردی ٬ تازه یک ربع به هفته.ما هفت باید میرسیدیم.

دوباره بلند خندید و چشمای آرایش شدش و تاب داد: الان سر یک ربع ناراحتی؟! 

بی خیال حرفش دوباره یه خمیازه کشیدم و دستامو از دو طرف رها کردم تا خواب آلودگیم کم شه: تو چه جوری صبح اول صبح حوصلت اومده انقدر آرایش کردی؟!

تو آینه ی ماشین خودش و نگاه کرد و ابروش و بالا داد: مثل تو باشم خوبه؟عین روح شدی.

آفتابگیر ماشینش و پایین دادم ٬به چشمای پف کردم و صورت بی آرایشم که کلا یه ضد آفتاب رو پوستم خوابیده بود خیره شدم: همه جوره خوشگلم.

نگاهش و به من داد: اعتماد به نفست سقف ماشین و شکافت و رفت هوا!


موهای بیرون اومده از شالم و پشت گوشم فرستادم و کیفم و باز کردم٬ نگاه لیلی روم خیمه زده بود تا ببینه می خوام چیکار کنم.چشمامو چندبار باز و بسته کردم و شیشه ی ماشین و پایین دادم٬ هوای سرد که جریان پیدا کرد باعث کم شدن خواب آلودگیم شد.کیف لوازم آرایشمو از داخل کولم بیرون کشیدم و از میون خرت و پرتای درونش که بیشترش و از مترو خریده بودم برق لبم و بیرون آوردم٬ بوی توت فرنگی می داد و بسیار طعم خوبی داشت.چند بار روی لبم کشیدمش و رنگ پریدگی لبم و کمی جبران کردم.برای از بین بردن پف چشمام هم کاری جز کشیدن خط چشم از دستم بر نمی اومد٬ پریشا اعتقاد داشت خط چشم ٬ چشمای منو ٬ به طرز عجیبی درشت نشون می ده.کمی ریمل هم روی مژه هام زدم و با دست ابروهای دخترونه اما تمیز شدم و مرتب کردم ٬ نگاهمو به نگاه لیلی گره زدم و همراه چشمکی پرسیدم:حالا هم مثل روحم؟

خندید و عینک آفتابیش و میون دستش تاب داد: آره ٬ منتها الان شدی یه روح خوشگل.

چشمامو براش چپ کردم و خودمو تو آینه دقیق نگاه کردم٬ نمی گفتم خیلی خوش قیافم اما میمیک صورتم ریز و ظریف بود.بر خلاف تصور همه ی آدم ها راجع به این که مردم اهواز پوست تیره ای دارند من پوستم روشن بود٬ یعنی اصولا اهوازی ها خیلی هاشون پوست روشنی داشتند و معتقد بودند آفتاب گرم شهرمون ٬ پوست و نمی سوزونه ؛ خیلی هاشون مثل مامان حتی از ضد آفتاب هم استفاده نمی کردند.

چشمای قهوه ایم زیر نور آفتاب ٬ به قدری روشن می شد که آدم و گمراه می کرد و این تصور به وجود می اومد که شاید ٬ عسلی هستند.مژه هام خیلی پر نبود اما بلند و فر خورده بود ٬ من برای پر نشون دادنشون همیشه از ریمل استفاده می کردم.

چهره ی حک شده توی آینه٬ درست مقابل چشمام٬ یک آدم معمولی مثل همه ی آدم های این شهر بود‌‌.

هیچ چیز ممتازی از بقیه نداشت و خب من یاد گرفته بودم و یادم بودم که مامان همیشه ازمون می خواست٬ برای خاص بودن ٬ قلب هامون به شکل ویژه ای ٬ دکور کنیم.مواظب باشیم کی درونش میشینه و کجا میشینه.

نفسم و بیرون فرستادم و شیشه رو بالا دادم تا سرما ٬ بیش تر از این بدنمون و نلرزونه.خوابم پریده بود.

نگاهمو به سه تا اتوبوس نارنجی جلوی آموزشگاه دوختم و لب زدم: بریم؟

لیلی پخش ماشینش و که خیلی صداش کم بود٬ خاموش کرد و با نگاهی به تایمر خودش و بیشتر روی صندلی رها کرد: پنج دقیقه به هفت مونده٬ رأس هفت بریم.

منم مثل خودش بیشتر روی صندلی رها شدم و دستامو روی سینم جمع کردم٬ دیروز با همون شماره ای که پوریا راد ٬ باهام تماس گرفته بود٬ زنگ زده بودم و ازش اجازه گرفته بودم که یه همراه با خودم بیارم ٬ اونم استقبال کرد و با توجه به تعداد زیاد بچه ها بدش نیومد که یک نفر بیش تر٬ برای هدایت بچه ها ٬ همراهمون باشه.


هنوز دو دقیقه بیش تر نگذشته بود که با خارج شدن پوریا راد٬ از آموزشگاه صاف تر روی صندلیم نشستم و خطاب به لیلی لب باز کردم: پوریا راد اومد.

لیلی سریع صاف شد و نگاهش و از پشت عینک آفتابیش به اون طرف خیابون سوق داد: اوف ٬ این بی شرف از عکساشم جذاب تره که.

خندیدم و نگاهمو از پوریا برنداشتم.برای لیلی مبحثی به اسم حیا چیز غریبی بود٬ من هم عینکمو از کاورش خارج کردم و روی چشمم قرارش دادم: تو عکساش و دنبال می کنی یا صداش و؟!

نگاهش و از کنار در آموزشگاه جدا نکرد٬ پوریا همراه همون پسری که وسط سالن باهاش بحث کردم ایستاده بودند و بچه ها کم کم داشتند می رسیدند و دور آموزشگاه شلوغ می شد٬ لیلی با مکث جوابم و داد : تو مگه اینستاگرامش و دنبال نمی کنی؟

شونه هام و بالا انداختم و حین پیاده شدن از ماشین گفتم: نه‌.

دنبالم از ماشینم پیاده شد و صندوق و زد تا وسایلمون و برداریم٬ هردو دوتا کوله ی مخصوص کوهنوردی پر کرده بودیم و من کوله ی همیشگی و همراهم و تو ماشین لیلی می ذاشتم تا برگشتن ٬ عادت داشتم همراهم باشه.

کوله ی بزرگ و مشکی رو ٬ روی دوشم انداختم و به طرف لیلی چرخیدم: بریم؟


#ادامه_دارد 


بگو سیب #پارت سی و چهار و سی و پنج

بگو_سیب #پارت_سی‌و‌سه

تکنیکها و ترفند های نایاب .....

٬ ,لیلی ,روی ,ی ,تو ,یه ,کردم و ,کرد و ,و از ,بچه ها ,کوله ی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بورس تهیه و‌توزیع قطعات لوازم یدکی خودروهای سواری بی پرده... تجهیزات تست و اندازگیری دقیق انجام پروژه های پلکسیس plaxis درایوینگ تاهی لند خدمات اینستاگرام امام زمانی آفتابِ بارانی آهنگ های پیچ دی جی تورک